اگر انتظار فیلمی شبیه به قسمت قبلی جوکر را دارید، این فیلم تازه قطعا شما را نومید خواهد کرد، همان طور که نظر منفی بسیاری از منتقدان را به همراه داشت، اما اگر فیلم را به شکل مستقل تماشا کنیم، با اثری گرم و دیدنی روبرو می‌شویم که در عین حال عجیب و متفاوت است و کاملا دور از انتظار.

«جوکر: جنون دو نفره» (Folie à Deux عنوان فرانسوی فیلم یک اصطلاح است که به توهم و بیماری ذهنی مشترک بین دو نفر اطلاق می‌شود و از آنجائی‌که این عنوان مشخصاً با دو شخصیت اصلی فیلم معنا می‌یابد، ترجمه آن به عنوان «جنون مشترک» به گمانم حق مطلب را ادا نمی‌کند) از ابتدا بنا را بر ناسازگاری می‌گذارد. به تماشاگر و انتظار او برای دیدن قهرمانی‌های یک ضد قهرمان توجهی ندارد و درست خلاف جهت حرکت می‌کند. فیلم ساختار بسیار عجیبی دارد: به غایت تلخ است و تکان‌دهنده، و در عین حال ترکیب می‌شود با جهان موزیکال و شخصیت‌هایی که دنیای خود را به زبان موسیقی - یعنی انتزاعی‌ترین هنر- ارائه می‌دهند.

اما جسارت تاد فیلیپس در پشت پا زدن به تماشاگر و مواجه کردن او با دنیایی کاملاً متفاوت و خلق فیلمی که چه از جهت داستان و چه فرم روایت هیچ شباهتی به فیلم قبلی ندارد، از ابتدا قابل تحسین است؛ این که فیلیپس قهرمانش را از عرش به زیر می‌کشد و مفهوم قهرمانی در دنیای امروز- که گاه جای قهرمان و ضد قهرمان در آن عوض می‌شود- را به سخره می‌گیرد. در واقع قهرمانش را از هیچ به اوج می‌رساند و در انتها به طرز عجیبی باز ویران می‌کند و فرو می‌ریزد.

نوعی خود‌ویرانگری در قهرمان فیلم هست که انگار این ویژگی به خود فیلم تعمیم می‌یابد: فیلم طول می‌کشد تا شخصیت اصلی‌اش را از آرتور فلک به جوکر تبدیل کند، اما خود‌ویرانگری حیرت‌انگیز او در دادگاه - که فارغ از انتظار تماشاگرش است و در واقع هم هواخواهان او در فیلم و هم تماشاگران فیلم را شوکه می‌کند- تمام جهان فیلم را توضیح می‌دهد: قهرمانی‌ای وجود ندارد و هر چه هست سیاهی و تباهی‌ای است که شخصیت اصلی گریزی از آن ندارد و در صحنه انتهایی به طرز عیانی به طور مستقیم با آن روبرو می‌شود؛ در مواجهه با شخصیتی که ستایشگر او بود و حالا به غایت از او نفرت دارد و در این چرخه بی‌پایان خشونت و خشم، سیاهی و تباهی پیروز است.

فیلم در واقع تنها مصائب کودکی و قتل‌های جوکر را از قسمت قبلی را به ارث می‌برد و حالا از ابتدا او را در زندانی می‌بینیم که به نظر می‌رسد هر لحظه این قهرمان یا ضد قهرمان، علیه بی‌عدالتی در آن شورش خواهد کرد، اما به طرز عجیبی شورشی در کار نیست و برعکس جوکر به عدالت سپرده می‌شود.

فیلم از زندان به دادگاه می‌رود و در صحنه‌هایی طولانی محاکمه جوکر را می‌بینیم، این که باید در برابر قانون از خودش دفاع کند. او وکیل مدافعش را اخراج می‌کند و حالا در لباس جوکر به دفاع از خودش می‌پردازد. این جا فرصت دیگری است برای او، برای تبدیل شدن به جوکر و به سخره گرفتن نظم موجود، به ویژه دادگاهی که نماد آشکاری است از این نظم.

از اینجا فیلم با دنیای نمایش پیوند می‌خورد، جایی که جوکر به یک بازیگر بدل می‌شود. ترکیب این دو دنیا مرز ظریف و حساسی است که صحنه زندگی را با نمایش یکی می‌کند و مهمترین مایه فیلم را شکل می‌دهد.

در این نمایش اما رؤیا نقش مهمی دارد. وقایع مهمی از فیلم در رؤیای جوکر رخ می‌دهند و به طرز ظریفی از واقعیت به رؤیا در نوسان هستیم، جایی که باز جوکر در رؤیایش هم در حال بازی در یک نمایش است. فیلم از اینجا به ستایش قدرت تخیل می‌رسد: رنگ‌های تیره و تار زندان جای خود را به فضای موزیکال پر از رنگی می‌دهد که تنها در ذهن جوکر معنا دارد. اما واقعیت هر لحظه به او گوشزد می‌کند تا تمام این رنگ‌های زیبا را کنار بگذارد و تن دهد به سیاهی و تباهی پیرامونش در زندان؛ از جمله در صحنه ترسناک تعرض پلیس به او که یادآور تعرض به او در کودکی است.

در میان این همه تباهی، عشق هم به طرز غم‌انگیزی کارساز نیست. ملاقات او با یک زن در داخل زندان جهانش را تغییر می‌دهد؛ جوکر برای اولین بار عاشق می‌شود، اما عشق هم بر خلاف معمول نجات‌بخش نیست. از اینجاست که سیطره تباهی از فیلم اول به فیلم دوم می‌رسد: در صحنه‌ای شگفت‌انگیز، زن جوکر را از خود می‌راند (آخرین دیدار آنها) و در دیالوگی زیبا اشاره دارد که همه چیز یک توهم بود و او حالا این توهم را درهم شکسته است. این درست‌ترین اشاره به وضعیت مردی است که رؤیای جوکر بودن را می‌بازد و تسلیم می‌شود. این تسلیم شدن به واقعیت، که در صحنه دادگاه مثل پتک بر سر تماشاگر فرود می‌آید، نوعی باخت رؤیا/نمایش/سینما در برابر واقعیت است. جوکر رؤیاهایش را کنار می‌گذارد و از بازی کردن در نمایش ذهنی‌اش - و همین‌طور در واقعیت زندگی‌اش- دست می‌کشد. او حالا باخته است و دیگری کاری در این جهان ندارد. جهان بی‌رؤیا و بی‌تخیل او دیگر خریداری ندارد. دیوانگی‌های دو نفره او با دختر مورد علاقه‌اش هم حالا دیگر محلی از اعراب ندارد؛ زن، جوکر را دوست دارد و نه آرتور فلک را، و این واقعی‌ترین تصویر زندگی اوست که در مقابلش قرار می‌گیرد؛ جایی که با غلبه واقعیت بر تخیل، توهم دو نفره -عشق- هم نابود می‌شود.

این جاست که تماشاگر معتاد به هالیوود و دنیاهای قهرمانانه‌ مارولی‌اش تاب این همه تلخی و سیاهی را ندارد. منتقد فیلمی هم که سلیقه و دنیایش در راستای جهان هالیوود و صنعت سینما شکل گرفته و خواه ناخواه با آن همراه شده، طبیعی است که فیلم را یک شکست بخواند. اما «جوکر، جنون دو نفره»، فیلم جمع و جور و دیدنی‌ای است که تنها مشکل ظاهری‌اش متفاوت بودن آن است؛ تفاوتی که تماشاگر انتظارش را نداشت، اما چه باک که تاد فیلپیس در نبرد بی‌انتهای بین جهان پولسازی هالیوود و هنر سینما، دومی را برگزیده است و چه خوب.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

خبرها
چشم‌انداز با مهدی مهدوی‌آزاد
خبرها
خبر ورزشی

شنیداری

پادکست‌ها